روزهای زندگی ام گرم میگذرد با تو ،به گرمای لحظه هایی که تو در
آغوشمی
با تو گرم هستم و نمیسوزد عشقمان، ای خورشید خاموش نشدنی
همچو یک رود که آرام میگذرد،عشق ما نیز آرام میگذرد و تویی سرچشمه
زلال این دل
ساعت عشق مان تمام لحظه های زندگیست ،ثانیه هایی که پر از عطر و بوی
عاشقیست
ای جان من ،مهربانی و محبتهایت،وفاداری و عشق این روزهایت،امیدی است
برای خوشبختی فردایت
میدانم همیشه همینگونه که هستی خواهی ماند،مثل یک گل به پاکی
چشمهایت،به وسعت دنیای بی همتایت
هوای تو را میخواهم در این حال دلتنگی،امواجی از یاد تو را میخواهم در
دریای خاطره های به یادماندنی
همنفسمی، ای که با تو یک نفس عاشقم
همزبانمی، ای که با تو یک صدا برایت احساسات عاشقانه ام را میگویم
حرفی نمانده جز سکوت بین من و چشمانت، که در این سکوت میتوان یک دنیا
عشق را خواند
چه با شوق میخوانم چشمانت را و چه عاشقانه گرفته ایم دستهای هم را
گفتی دستهایم گرم است، گفتم عزیزم این چشمهای تو است که مرا به آتش
کشیده است
همه ی دنیا فریاد عشق ما را شنیده است،هنوز هم نگاهم به نگاهت دوخته
است،
چقدر قلبت زیباست...
چه بی انتهاست قصر عشق تو و من چه خوشبختم از اینکه اینجا هستم ، در
کنار تو
تویی که برایم از همه چیز بالاتری و از همه کس عزیزتر
میخوانمت تا دلم آرام بماند
سخت است ببازی تمام احساس پاکت را
وهنوز نفهمیده باشی:
اصلا دوستت داشت؟
گشتم ...!
همه جا را زیر و رو کردم..!
هر جا را که به فکرم می رسید گشتم!
میان حرف ها...
میان نگاه ها ...
میان حرف های اخرم...!
میان خاطراتم....!
باور کن همه جا را گشتم...!
اثری از خودم نبود...!
نمیدانم خودم هایم کجا گم شده اند..!
این من هایی که از ان مینوشتم ..!
کجا جامانده اند...!
انگار نیستند که نیستند...!
به همین سادگی...!
به همین راحتی...!
ممنون به خاطر نظرات منم امیدوارم بشه که برات یه دوست خوب باشم
مطالب وبتو دوس دارم.قشنگ مینویسی دوستم!
یادت هست مــــادر؟؟؟
اسم قاشق را گذاشتی قطار
هواپیما
کشتی
تایک لقمه بیشتر بخورم
یادت هست؟
شدی
خلبان
ملوان
لوکوموتیوران
می گفتی بخور تا بزرگ بشی خانوم خرگوشه
و من عادت کردم
که هر چیزی را بدون اینکه دوست داشته باشم
قورت بدهم حتی بغض های نترکیده ام را
وقتی یه آدم میــــــــگه ،
هیچ کس منو دوســــــــت نداره
منظورش از هیچ کــــس ،
یک نفــــــــر بیشتر نیست…
همون یه نفری که برای اون همه کســــــــه… [قلب]
دست به دامن خدا که میشوم...
چیزی آهسته درون من به صدا میاید
که:
نترس!
از باختن تا ساختن دوباره...
فاصله ای نیست..
ما آدما همیشه صداهای بلندو می شنویم؛
پررنگهارو می بینیم
و کارهای سختو دوست داریم
غافل از اینکه خوبها آسون میان؛
بی رنگ می مونن
و بی صدا می رن
حواست باشد بانو
اگر به مردی بـیش از حد بها دهی دیگر برای داشتنت تلاش نمی کند... نگاهش سرد میشود
کلامش بی روح ،
دستانش یخ زده !
حرف هایش بوی دل مردگی می گیرد ،
و آغوشش بوی نا آشنایی تازه وارد...
سَــعی نَـــکُـن مــتفاوتــــ بـــاشی،
فـــقط "خـــوب" بـــاش.
خـــوب بــودَنـــــ بــه اندازِهــ کافـــی متــفاوت استــــ ...